مدح و ولادت امام رضا علیهالسلام
آسمان بـر آن شده تا با زمین ساغر زند مهر خندد بر مه و مه خنده براختر زند عرشیان را مرغ دل سوی مدینه پر زند حضرت روح الامین بیت الولا را درزند بوسه بر خاک ســرای موسی جعفر زند دم ز وصــف بضعۀ زهرا و پیغمبر زند در کــنار نجــمـه مـاه مرتضی پیدا شده یا به طــور مـوسی کاظم رضا پیدا شده آفــرینــش را بــه تــن روح مجـرّد آمده مـژده در ذیــقعده از عــیدی موءّید آمـده عــالــم خلــقت بــه از خـلد مـخـلّـد آمده جـلــوه گـر حــسن خدای حیّ سرمد آمده شیـرحـق در کعـبـه یا درمکّه احمد آمده اهــل عــالَم عــــالِم آل محمّــد (ص) آمده کیست این استاد دانشگاه کل حق راولی است قبلۀ هفـتم امام هـشتم و ســوّم علی است این پسر مرآت حُسن بی مثــال داوراست این پسرهم مصطفی هم فاطـمه هـم حیدراست این پسر قرآن بابا روی دست مــادراست این پسردرهفت دریای ولایـت گوهراست بهر ما ایـرانیان او شعـبه ای از کوثـر است این رئوف اهلبیت این بضعۀ پیغـمـبراست نجمه الحق یک جهان جان درجهان آورده ای خــلق عالــم را امــام مهـربان آورده ای مـاه آمـد در زمـین شد آسمان پروانه ای اختران دلـداده خورشید فلک دیـوانه اش مرغ دلم در بند دام و در هوای دانه اش ملک دین از مقدمش آباد و دل ویـرانه ای خــضر در بــزم ولایت تـشنۀ پیمانه اش بحر رحمت جرعه ای ازجام سـقـّاخانه اش غیر از این مولا که عالم ملتجی براوشود کس ندیده شهریــاری ضامن آهــو شــود آتش از بهر مُحبّ او گـلستــان مـی شود دوزخ از فیض نگاهش باغ رضوان می شود اشک با یاد غمش دریای غفران می شود درد با خاک رهش بی نسخه درمان می شود سنگ در صحنین اولعل بدخشان می شود ریگ دردست گدایش دُرّ ومرجان می شود گر بخواهد از دل آتـش عبـیر آیـد برون وردهد فرمان زنقش پرده شیر آید برون مهــر گیــرد وام از مهـر رخ تــابـان او مه کم از خشـت طلا در گـوشۀ ایـوان او آسمـانها قطــعه ای از سـفــرۀ احسان او آسمانی هــا، زمیــنی ها، هـمه مهمان او بوالحسن کـنیه، علی نام ورضا عنوان او شـهــریاران جهان خــاک در دربــان او دوست درکویش نه تنهاسرفرازی می کند دشــمن ار آیـد از اومهمان نوازی می کند ای جمال حضرتت آئــینــه ربّ جــلـیــل ای زبــانت بـا خدا در گفتگو بی جبرئیل زائر قبرت هزاران نوح و موسی و خلیل ماهِ رویت مشعـلِ انّـا هــدیــنـه السّــبــیل مصطفی را بضعه و موسی ابن جعفر را سلیل خاک کویت عطر جنّت آب جویت سلسبیل ای تو را در آستین دست عطوفت اهلبیت هم رضــای اهــلبیتی هــم رئوف اهلبیت من اگر خوارم به گــلزار ولا خــار توأم گر چه سربـار شمــایــم عــبد دربار توأم مستمنـدی دردمــندی ســر بــدیــوار توأم هم گرفــتــار دل اســتم هــم گرفـتار توأم شکرحق عمری گدای کوی و دربار توأم بـا نــگــاه لـطـفـت آقــا بـیـن زوّار تــوأم یا بده جانی دگر یا جان مـن از تــن بگیر من تو را میخواهم از تو، تو مرا از من بگیر کیستم مـن سائــلی امــیّـدوارم یــا رضــا تو گُل گلهائی و مــن خار خارم یـا رضا این امیــدم این گــناه بــی شمارم یا رضا این دل خون این دو چشم اشکبارم یارضا جز گنه بر درگهت چیزی ندارم یا رضا شرمسارم شرمســارم شرمسارم یا رضا هرچه بودم هر که هستم تو پناهم داده ای کی جوابم می کنی اکنون که راهم داده ای من ز دور از کودکی دور شما گردیده ام با شما از خردسالــی آشـنــا گــردیــده ام بر سر کوی تو ای مــولا گــدا گردیده ام سائلی بودم که گرد این سرا گــردیـده ام گر چه خم از بار سنگین خـطا گردیده ام شرمگین از اینهمه لطف وعطا گردیده ام با شما بگذشته از آغــاز شــادیّ و غــمم هر که هستم خاک زوّار حریمت میثـمـم |